محل تبلیغات شما
بازگشت به جایی که در آن بزرگ شدی، احساسات مختلف را تجربه کردی و به اندازه سقف همین اتاق کوچک، خوشحال و ناراحت شده‌ای، حس غریبی دارد. حس غریبی که در عین حال آشناست. به اینجا که برمیگردم، میفهمم که چقدر عوض شده‌ام، ولی هنوز میتوانم روح مینای 16 ساله دستپاچه را توی این اتاف ببینم که هنوز زندگی برایش عادی نشده و نمیداند باید چکار کند. انگار در حبابی فرو رفته که او را از بقیه مجزا میکند. همرنگ بودن، چیزی بوده که هرگز از ته دل تجربه‌اش نکرده است. ولی فکر میکنم این قضیه خیلی هم عجیب و غریب نباشد. 
هنوز هم بعد از گذشت هشت سال، میتوانم مینای 16 ساله را بفهمم و اگر میتوانستم روحش را گیر بیندازم، مینشاندمش روی تخت و میگفتم :همه چیز از تو آغاز میشود.» مطمئن نیستم که متوجه منظورم میشود یا نه، حداقل بهش فکر میکند. ولی خب، چرا راه دور بروم و به دنبال ناممکن باشم؟ میروم جلوی آینه و به مینای الان میگویم که همه چیز از خودِ خودِ او آغاز میشود. 

سالی که گذشت، چیزهای زیادی درباره خودم فهمیدم. فهمیدم که به اندازه کافی برای بهتر بودنم تلاش نکرده‌ام و آنقدرها هم که فکر میکردم، آدم پرباری نیستم. خودآگاهی زجرآور است.» و من مدتی که خودم را میشناختم گاهی پاک خودم را میباختم و نسبت به هر تغییری دلسرد میشدم. این جور مواقع، حتی زندگی هم برایت زنگ میبازد و به خودت میگویی اگر من سرتاسر مایه دردسر و نگرانی و ترسم، وجود من برای جهان چه فایده‌ای دارد؟» مخصوصاً که همیشه در سرت افکار تغییرات بزرگ در جهان را پرورانده باشی و فکر کنی حداقل قرار است تأثیر عمیقی بر زندگی چندین نفر داشته باشی. ولی من حتی نمیتوانستم روی زندگی خودم تأثیر عمیقی داشته باشم و روی سطح غوطه‌ور ماندم. نمیخواهم بگویم حالا شناگر ماهری شده‌ام و به عمق دریا میروم و تاریکی دیگر نمیترساندم. میخواهم بگویم که حداقل فهمیده‌ام» کاری که قبل از این انجام میدادم، شنا کردن نبود. دست و پا زدن محض بود. 
باد همیشه ملایم و موافق جهت من بود و چقدر احساس خوش‌شانسی کردم. ولی خب، نمیتوان انتظار داشت که عمق کم آب تو را خفه کند و در عین حال قدرت جدیدی به تو اضافه کند. برای همین وقتی که بیشتر درون آب فرو رفتم، وقتی بیشتر سردم شد و زیر پاهایم خالی، ترسیدم. انقدر ترسیدم که از خوابهایم فراری شدم و از روزها منزجر. ولی متوجه یک چیزی شدم. که، قرار نیست به این راحتی‌ها بمیرم. و همینطور قرار نیست به همین راحتی‌ها آدم مؤثری باشم. نااطمینانی از خودت چندان دلچسب نیست ولی وقتی میفهمی سختی چیست، و فتحش میکنی، تازه میتوانی از ته دلت احساس خوشحالی کنی. 
و من به خاطر همین احساس دوباره و سه‌باره و چندباره خوشحالی از ته دل، باز هم بیشتر داخل آب فرو میروم. 

خلاصه، کمی خودم را بیشتر شناختم و حالا هم میدانم که از خود ایده‌آلم خیلی فاصله دارم. میدانم که خود ایده‌آلم چه شکلی است. همین کافی است و دیگر به انتخاب راهی واحد و یگانه فکر نمیکنم. به قول گربه آلیس در سرزمین عجایب وقتی میدانی کجا میخواهی بروی فرقی ندراد که چه راهی را در پیش بگیری. (یا همچنین چیزی.) 

پ.ن. دیروز پس از ایجاد یک تغییر ظاهری کوچک، سری به شهر کتاب زدم. سه جلد دفتر 60 برگ، دو عدد خودکار بیک و یک کتاب رمان خریدم. این متواضعه‌ترین خریدی بود که تاکنون از چنین بهشتی داشتم. هر کدام از دفترها برای نوشتن چیزی است. دفتر اول برای متصور ساختن آینده‌ای است که میخواهمش و مینایی که برای بودنش تلاش میکنم. این دفتر پر خواهد شد از اهداف، احساسات خوب و دلگرم‌کننده که بهترین رفیقم میشود. دفتر دوم برای نوشتن ترسهایم است و کارهایی که میتوانم برای حلشان انجام دهم. من فهمیده‌ام که همیشه ترس وجود دارد و نمیشود آن را نادیده گرفت. فقط باید آن را پذیرفت و ثبتش کرد که هرچه بیشتر به ناخودآگاهت فرو نرود. برای حلشان هم عجله‌ای ندارم، فقط میخواهم که متوجهشان باشم. دفتر سوم هم که برای نوشتن طرز تهیه انواع غذاهای خوشمزه خانگی است. حالا که کنار بهترین آشپز خانواده هستم، بالاخره که باید یاد بگیرم چطوری میشود یک برنج دمی شفته نشده درست کرد!

پ.پ.ن. دیروز که داشتم دستی روی ظاهر اینجا میکشیدم، متوجه شدم که چقدر کم مطلب پست کرده‌ام. فصل پاییز فقط یک پست داشتم و این خیلی عجیب است. این مدت پر بودم از کلمه و خیلی کم نوشتم. نه وماً اینجا. همه جا. همینجا متعهد میشوم که بیشتر بنویسم. هم اینجا، و هم دفترهایم. 

یک خانه تکانی اساسی

فصل جدید زندگانی (رو میسازم.)

رنگ‌هایم را پس بده

هم ,ولی ,یک ,میشود ,همین ,فکر ,و به ,خودم را ,برای نوشتن ,از ته ,آغاز میشود

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عصرشبکه نوشتن طرح توجیهی,تاسیس کارگاه,وام اشتغالزایی,راه اندازی مشاغل جدید Stefanie's notes فقط و فقط وجود پاک تو... سرزمین اوتاکو ها . سردار شهید برزو درویشی شاهکلائی bedmitikvia تبلیغات و بازاریابی rambklintesvoort وبلاگ نمایندگی فردوسی مشهد